روز نخست
روز نخست من در آزمایشگاه، با تصویری فراتر از هر تصور ذهنی آغاز شد. وقتی دستم را روی درب چوبی سنگین گذاشتم و با فشار آن را هل دادم، صدای خشخش چوب کهنه و ترکخورده در فضای بسته پیچید، صدایی شکسته و ناپایدار که سالها بیاستفاده مانده بود. با باز شدن در، نسیم کم و خاکآلودی وارد شد که ذرات خاک و گرد و غبار را در هوا به حرکت درمیآورد. بوی خاک خشک و رطوبت کهنه، بوی کپک و پوسیدگی جعبهها و وسایل قدیمی، بوی چوب ترکخورده و بوی مواد شیمیایی مانده، همه و همه فوراً مشامم را پر کرد. حتی بوی سوسکها و حشرات کوچک که در گوشهها خزیده بودند، حس حضور زندگی پنهان محیط را به من منتقل میکرد.
کف آزمایشگاه پر از خاک خشک و گرد و غبار بود. ردپای تازه یک گربه روی خاک، پنجههای کوچک و گرد آن، مسیر عبور حیوان را با دقت نشان میداد. هر قدم من باعث حرکت سوسکها، لاروها و کرمهای کوچک روی زمین میشد و صدای خشخش آنها همراه با صدای کف خاک، تجربهای زنده و آلوده ایجاد میکرد. گرد و خاک معلق در هوا روی پوست و موهایم مینشست و حس لمس محیط آلوده و کهنه را دوچندان میکرد.
گوشههای آزمایشگاه پر از تارهای عنکبوت پیچیده و نازک بود که بین سقف، دیوار و قفسهها کشیده شده بودند. عنکبوتهای کوچک روی تارهای خود حرکت میکردند و سایههایشان روی دیوارهای چرک و لکهدار، تصویری هراسآور و زنده ایجاد میکرد. برخی تارها مملو از گرد و خاک و بقایای حشرات مرده بودند و با کوچکترین حرکت من، لرزش تارها و واکنش عنکبوتها را میتوانستم حس کنم.
انواع جعبهها و باکسهای کهنه و مندرس، بعضی بیش از ۲۰ سال قدمت داشتند، گوشهای از آزمایشگاه را اشغال کرده بودند. برخی خالی و برخی پر از وسایل پراکنده و خاکآلود بودند: لولههای آزمایش ترک خورده، شیشهآلات کدر، ابزارهای شکسته، برگهها و کاغذهای زرد و فرسوده، و حتی آثار تار عنکبوت و حشرات کوچک. وقتی جعبهای را لمس یا حرکت میدادم، صدای خرد شدن خاک خشک و چوب کهنه، حرکت ناگهانی سوسکها و لرزش جعبه، حس زنده و آلوده بودن محیط را به شکلی واقعی منتقل میکرد.
میزها و قفسهها نیز پر از لکههای خشک، گرد و خاک و مواد ریخته شده بودند. لمس هر وسیله باعث پراکنده شدن ذرات خاک و حرکت حشرات کوچک روی سطح میشد. سوسکها در گوشهها مخفی میشدند و با کوچکترین لرزش، حرکت کرده و صدایی ریز و خشخشآلود ایجاد میکردند که با صدای کف خاک و جعبههای ترکخورده ترکیب میشد.
پنجرهها کدر و خاکآلود بودند و نور بیرون به سختی وارد میشد. پردههای رنگپریده و لکهدار جلوی نور را گرفته بودند و تارهای عنکبوت بین پرده و قاب پنجره، حس محیطی متروک و فرسوده را تشدید میکردند. نسیم کم و گهگاهی که از پنجرهها میوزید، ذرات خاک و گرد و غبار را به حرکت درمیآورد و حشرات کوچک را در هوا و روی زمین جابهجا میکرد.
هوای آزمایشگاه، ترکیبی از بوی کهنگی، خاک، رطوبت، مواد شیمیایی مانده، کپک و بوی حشرات بود. هر نفس، حس فرو رفتن در محیطی آلوده و فرسوده، زنده و ناخوشایند را ایجاد میکرد. بوی وسایل پوسیده و کپک زده از درون جعبهها و باکسها، همراه با بوی خاک و گرد و غبار، ترکیبی غیرقابل تحمل اما واقعی ایجاد میکرد.
در روز نخست، با هشت ساعت کار مداوم، توانستم کمی جعبهها را جابجا کنم، مسیر عبور را باز کنم و تعیین تکلیف اولیهای برای وسایل انجام دهم. هر جابجایی، صدای خشخش خاک و لرزش جعبههای ترک خورده را به همراه داشت، حشرات کوچک پراکنده میشدند و گرد و خاک معلق در هوا بالا میرفت. لمس جعبههای کهنه و حرکت آنها، حس محیط آلوده و زنده را دوباره در ذهنم ثبت میکرد. با پایان روز، هرچند تنها قدمهای اولیه برداشته شده بود، اما حس کردم محیط کمی مرتبتر و قابل عبور شده است، و تاثیر تلاش انسان در محیطی که سالها رها شده بود، ملموس شد.
در همان لحظه، تنها فکری که به ذهنم رسید این بود: «خدای من… چقدر اینجا کار لازم دارد!» هر گوشه و کنار آزمایشگاه، از کف خاکآلود تا جعبهها و وسایل کهنه بیش از دو دهه، نیازمند پاکسازی، مرتب کردن و مراقبت بود. تصور اینکه این محیط آلوده و فرسوده باید به جایی قابل استفاده و تمیز تبدیل شود، حس سنگینی و مسئولیت عظیمی ایجاد میکرد.
روز نخست من در آزمایشگاه، با مشاهده، لمس، جابجایی اولیه و تجربه بوها، صداها و حرکات حشرات، صرف شد. هر قدم روی خاک، صدای خشخش کف، حرکت سوسکها و عنکبوتها، لرزش جعبههای کهنه، رد پای گربه روی کف، گرد و خاک معلق، و بوی وسایل قدیمی و کپک زده، همه با هم ترکیب شده و تجربهای سینمایی، ملموس و فوقحسی از محیط آلوده و متروک ارائه داد. حتی بدون هیچ فعالیت علمی، حضور در این آزمایشگاه، حس زنده بودن، کهنگی، آلودگی و حجم عظیم کار لازم برای بازگرداندن آن به زندگی را به خواننده منتقل میکرد.
روز دوم
روز دوم حضور من در آزمایشگاه با تصمیم به آغاز نظافت اولیه واقعی شروع شد. هنوز همان بوی کهنگی، خاک، مواد شیمیایی مانده و کپک فضای بسته را پر کرده بود و گرد و خاک معلق در هوا با هر حرکت بالا میرفت. هدف امروز فراتر از جابجایی جعبهها بود: باز کردن مسیرهای عبور، سبک کردن کمدهای پر از تجهیزات و آمادهسازی محیط برای پاکسازیهای بعدی.
کف آزمایشگاه هنوز پوشیده از لایه ضخیم خاک و گرد و غبار بود. ردپای گربه و حرکت سوسکها و لاروهای کوچک، هر قدم من را همراهی میکردند و صدای خشخش آنها با صدای کف خاک و لرزش وسایل ترکیب میشد. حرکت جعبهها و کمدهای سنگین که هنوز محتویاتشان تخلیه نشده بود، صدای خشخش و لرزش بیشتری ایجاد میکرد و حس محیط آلوده و زنده را تقویت میکرد.
کمدهای بزرگ آزمایشگاه، پر از تجهیزات آزمایشگاهی، وسایل فرسوده، لولههای ترک خورده و شیشهآلات کدر بودند. برخی از این کمدها آنقدر سنگین بودند که بدون تخلیه محتویات امکان حرکت نداشتند. بنابراین روز دوم عمدتاً صرف خالی کردن کمدها، سبک کردن آنها و جابجایی محدود شد. هر جابجایی، حرکت حشرات و پراکندگی گرد و خاک را به همراه داشت، اما مسیرهای اصلی عبور را باز میکرد و امکان دسترسی به بخشهای دیگر فراهم شد.
اولین اقدام برای پاکسازی، استفاده از جارو بلند برای زدودن تارهای عنکبوت از سقف، گوشهها و روی کمدها بود. تارهای پیچیده و نازک که سالها در سکوت مانده بودند، با هر حرکت جارو لرزیدند و برخی فرو ریختند. گرد و خاک معلق بالا رفت، اما حرکات آرام و کنترلشده باعث شد محیط کمی قابل عبور شود. حشرات کوچک که روی تارها و دیوارها خزیده بودند، پراکنده شدند و صدای خشخش ریز آنها با صدای جارو و لرزش کمدها ترکیب شد و حس سینمایی و زنده بودن محیط را تقویت کرد.
سپس با دستمال کشیدن روی میزها، قفسهها و تجهیزات داخل کمدها، بخشهایی از گرد و خاک و بقایای مواد پوسیده جمع شد. زمین را نیز کمی خیس کردم تا گرد و خاک معلق بالا نرود و عبور آسانتر شود. رطوبت کم، حس لمس محیط را کمی قابل تحملتر کرد و امکان جابجایی تجهیزات را آسانتر نمود.
در همان زمان که به پاکسازی میزها و تجهیزات مشغول بودم، چشمم به جسد یک پرنده مرده روی بالای هود آزمایشگاهی افتاد. پرنده خشک و بیجان، سالها بود که رها شده بود و بوی کهنگی و پوسیدگی را به فضای اطراف هدیه میداد. با دستکش پلاستیکی، جسد را برداشت و درون کیسه زباله انداختم تا محیط کمی بهداشتیتر شود. این لحظه، شدت آلودگی محیط و حس متروکی آزمایشگاه را بیشتر در ذهنم ثبت کرد.
پنجرهها بدون پرده بودند و نور مستقیم خورشید وارد میشد. نور روی گرد و خاک معلق، سایههای بلند کمدها و تجهیزات را برجسته میکرد و تصویری سینمایی و زنده از محیط آلوده و فرسوده ایجاد میکرد. هر حرکت جارو، دستمال یا کمد، باعث لرزش و پراکندگی گرد و خاک و حشرات کوچک میشد و حس حضور در محیط آلوده و نیمهزنده را تقویت میکرد.
با پایان روز دوم، توانستم مسیرهای اصلی عبور را باز کنم، تارهای عنکبوت را تا حدی زدوده و کمدها را سبک کنم تا قابلیت جابجایی داشته باشند. هر حرکت جعبه و کمد، صدای خشخش خاک و لرزش گرد و خاک و حرکت حشرات را همراه داشت. هرچند هنوز پاکسازی عمیق انجام نشده بود، اما حداقل محیط قابل حرکت و کنترل اولیه شده بود و امکان ادامه اقدامات پاکسازی فراهم شد.
روز دوم با لمس، مشاهده، جابجایی و تخلیه کمدها، زدودن تارهای عنکبوت با جارو بلند، دستمال کشیدن روی وسایل، خیس کردن زمین و جمع کردن جسد پرنده مرده، صرف شد. هر قدم، هر لرزش وسایل و کمدها، پراکندگی گرد و خاک و حرکت حشرات، حس محیط آلوده، زنده و شروع نظم دادن به فضا را به شکل ملموس منتقل میکرد. حجم آلودگیها هنوز عظیم بود، اما اکنون امکان رفت و آمد، سبک کردن تجهیزات و آمادهسازی محیط برای پاکسازیهای عمیقتر فراهم شده بود.
روز سوم
روز سوم حضور من در آزمایشگاه، با حس مسئولیت و انگیزهای تازه آغاز شد. اکنون دیگر مرحله ابتدایی عبور و جابجایی اولیه پشت سر گذاشته شده بود و محیط کمکم قابل دسترسیتر شده بود، اما هنوز حجم آلودگیها، گرد و خاک، مواد کهنه و تجهیزات سنگین، چالش عظیمی محسوب میشد. امروز تمرکز اصلی من روی نظافت کف، پاکسازی سطوح و تجهیزات و سبک و جابجایی کمدها بود تا بتوانم محیط را به شکلی قابل کنترلتر و قابل استفادهتر درآورم.
اولین اقدام، تمیز کردن کف آزمایشگاه با مواد شوینده بود. آب و تاید را آماده کردم و شروع به شستن بخشهای کوچک کف کردم. کف هنوز پر از خاک خشک، لکههای قدیمی و بقایای مواد شیمیایی مانده بود و هر حرکت پارچه یا دستمال روی آن، گرد و خاک و بقایای کوچک خاک و مواد آلوده را به حرکت درمیآورد. با تاید، کف شروع به درخشیدن و کمی تمیز شدن کرد، هرچند هنوز جای لکهها و آثار آلودگیهای قدیمی مشخص بود. این شستشو حس موفقیت کوچک و امیدبخشی به من میداد، زیرا هر بخش تمیز شده، تصویری از محیطی قابل استفادهتر را ارائه میکرد.
پس از شستشوی اولیه کف، به سراغ دستمال کشی تجهیزات و سطوح رفتم. این کار را چهار بار روی برخی میزها، قفسهها و تجهیزات مهم تکرار کردم تا گرد و خاک و لکههای قدیمی به بهترین شکل ممکن پاک شوند. هر بار که دستمال را روی میز یا تجهیزات میکشیدم، گرد و خاک و لکههای خشک و بقایای مواد شیمیایی جمع میشدند و حس لمس محیط کمی نرمتر و قابل تحملتر میشد. تجهیزات آزمایشگاهی که سالها بدون استفاده مانده بودند، اکنون کمکم درخشش اولیه خود را بازیافتند و هر حرکت دستمال، صداهای خشخش ریز گرد و خاک و لرزش جزئی حشرات کوچک را همراه داشت.
در این مرحله، کمدهای اضافی و پر از تجهیزات سنگین و وسایل کهنه به اتاق دیگری منتقل شدند. تخلیه محتویات کمدها کاری زمانبر بود، زیرا هر کمد پر از لوازم آزمایشگاهی، جعبههای خاکآلود، شیشهآلات ترکخورده و ابزارهای فرسوده بود. برخی از وسایل نیازمند پاکسازی جداگانه بودند و برخی باید برای شستشو و تمیزکاری در جای دیگری نگهداری میشدند. با هر جابجایی کمد، صدای خشخش خاک و لرزش تجهیزات، همراه با پراکندگی حشرات کوچک، محیط را زنده و واقعی نشان میداد و یادآوری میکرد که هنوز حجم عظیم آلودگی و فرسودگی وجود دارد.
پس از جابجایی کمدها، شروع به پاکسازی تجهیزات داخل آنها کردم. دستمال و تاید برای تمیز کردن لولهها، شیشهآلات و ابزارهای کوچک استفاده شد و هر قطعه تجهیزات پس از پاکسازی، حس تازگی و قابل استفاده بودن را به من منتقل میکرد. هر حرکت دستمال و لمس تجهیزات، همراه با صدای ریز حشرات کوچک و لرزش گرد و خاک، تصویری کامل و ملموس از محیط آلوده و در حال پاکسازی ارائه میداد.
نور پنجرهها هنوز همان نور مستقیم و کدر بود که گرد و خاک معلق را برجسته میکرد. سایههای بلند کمدها و تجهیزات روی کف و دیوارها کشیده شده بود و با هر حرکت جارو، دستمال یا کمد، این سایهها لرزش پیدا میکردند و تصویر سینمایی محیط آلوده و نیمهزنده را تقویت میکردند. حرکات حشرات کوچک روی کف، تجهیزات و در هوا، همراه با صدای خشخش کف خاک و تجهیزات، حس حضور در محیط آلوده و زنده را به شکل فوقحسی منتقل میکرد.
کف آزمایشگاه پس از اولین شستشو با تاید، حالا در برخی نقاط شروع به درخشیدن کرده بود، اما هنوز لکهها و بقایای قدیمی باقی مانده بودند و نیاز به شستشوی بیشتر و چندباره داشت. دستمال کشی چهارباره روی میزها و تجهیزات، گرد و خاک را به طور کامل جمع میکرد و باعث میشد فضای محیط قابل تنفستر و کارآمدتر شود. هر حرکت دستمال یا تجهیزات، حسی از پیشرفت تدریجی و کنترل محیط را ایجاد میکرد، حس موفقیت کوچک اما مهمی که انگیزه ادامه کار را بیشتر میکرد.
در طول روز، با لمس، شستشو، جابجایی کمدها و تخلیه تجهیزات، محیط کمکم به فضایی قابل استفادهتر تبدیل میشد. هر حرکت جعبه، هر دستمال کشی و هر شستشو، حشرات کوچک را پراکنده میکرد و گرد و خاک معلق را کنترل مینمود. با پایان روز سوم، مسیرهای عبور اصلی باز شده و بخش زیادی از کف و تجهیزات اولیه تمیز و قابل استفاده شده بودند.
این روز، حس کنترل تدریجی و نظم دادن به محیط پرآلودگی و فرسوده را به خوبی منتقل میکرد. هر قدم، حرکت دستمال، صدای خشخش خاک و تجهیزات، و لرزش کمدها، تجربهای ملموس و سینمایی از محیط آلوده، در حال پاکسازی و زنده بود. روز سوم نشان داد که با تلاش مداوم، شستشو، دستمال کشی و جابجایی کمدها، حتی محیطی که سالها رها شده و آلوده است، میتواند کمکم به فضایی قابل استفاده و کنترل شده تبدیل شود.
روز چهارم
روز چهارم حضورم در آزمایشگاه، آغاز مرحلهای جدید و عمیقتر از نظافت بود. پس از سه روز جابجایی و پاکسازی اولیه، محیط اکنون تا حدی قابل دسترسی شده بود، اما هنوز کثیفیها، لکهها و گرد و خاک سالها رهاشدگی چالش بزرگی بودند. امروز تمرکز من کاملاً روی شستشو و دستمال کشی کف و تجهیزات فیزیک بود تا محیط هم تمیز و هم آماده استفاده عملی شود.
ابتدا به سراغ کف آزمایشگاه رفتم. آب و تاید را آماده کرده و شروع به مالیدن کف کردم. کف، هنوز پر از لکههای خشک، خاک و بقایای مواد مانده بود و هر حرکت پارچه یا تی، ذراتی خاکی و لکهها را بالا میآورد. با هر بار کشیدن پارچه، لکهها کمکم از بین میرفتند و سطح کف درخشندهتر میشد. این شستشو حس پیشرفت واقعی و ملموسی ایجاد میکرد؛ هر بخش تمیز شده، تصویری از محیطی قابل استفادهتر ارائه میداد و انگیزه مرا برای ادامه کار چند برابر میکرد.
پس از شستشوی اولیه کف، نوبت به تمیز کردن تجهیزات فیزیک رسید. تجهیزات موجود در کمدها شامل سیمپیچها، وزنهها، خطکشها، ترازوها و سنجهها بودند که سالها خاک و لکه روی آنها نشسته بود. هر وسیله را جدا میکردم و با تاید و دستمال کشی چندباره پاکسازی میکردم. هر حرکت دستمال، گرد و خاک و لکههای خشک را از روی فلز، شیشه یا چوب تجهیزات پاک میکرد و حس لمس تجهیزات تمیز و قابل استفاده، انگیزه و رضایت عمیقی ایجاد میکرد. سیمپیچها که با ظرافت و پیچیدگی خود سالها در کمدها خاک گرفته بودند، پس از پاکسازی، رنگ فلز و خطوط دقیقشان نمایان شد و وزنهها و ترازوها نیز بار دیگر درخشندگی و حس دقت اولیه خود را باز یافتند.
سپس به خطکشها و سنجهها رسیدم. این وسایل ظریف، نیازمند دستمال کشی دقیق بودند تا تمام گرد و خاک و لکههای قدیمی از روی سطوحشان پاک شود. هر بار که دستمال روی فلز یا چوب کشیده میشد، سطح وسیله درخشنده و آماده استفاده میشد و حس کنترل و نظم دادن به محیط را تقویت میکرد. ترازوها، که سالها بدون استفاده مانده بودند، پس از پاکسازی، آماده اندازهگیری دقیق شدند و حس کاربردی و واقعی آزمایشگاه دوباره به آنها بازگشت.
پس از پاکسازی تکتک وسایل، نوبت به شستشوی خود کمدها رسید. قفسهها، دیوارهها و درهای کمدها هنوز پر از لکهها و گرد و خاک بود و هر کمد را با پارچه مرطوب و تاید شستشو دادم. لمس دیوارههای مرطوب و دیدن محیط داخلی تمیز، حس تازگی و قابلیت استفاده را تقویت میکرد. بعد از شستشو، کمدها آماده قرار دادن مجدد تجهیزات تمیز شده بودند و این حس نظم و ترتیب، محیط آزمایشگاه را به شدت مرتبتر و قابل استفادهتر نشان میداد.
سکوی آزمایشگاه اکنون سبکتر و خلوتتر شده بود. وسایل اضافه حذف یا تمیز شده بودند و فضای کافی برای حرکت و کار فراهم شده بود. هر بخش از محیط که تمیز میشد، حس پیشرفت و موفقیت ایجاد میکرد و نشان میداد که تلاش مداوم، حتی در محیطی که سالها رها شده و آلوده بوده، نتیجه ملموس دارد. کف تمیز و تجهیزات درخشان، تصویری از آزمایشگاه آماده و قابل استفاده ارائه میداد و حس رضایت عمیقی ایجاد میکرد.
در طول روز، با دستمال کشی چندباره تجهیزات، شستشوی کمدها و مالیدن کف، محیط کمکم به فضایی قابل استفاده و عملیاتی تبدیل شد. هر حرکت دستمال روی سیمپیچها، وزنهها، خطکشها، ترازوها و سنجهها، حس دقیق و مراقبت از وسایل حساس فیزیک را به نمایش میگذاشت. کف تمیز و سطوح درخشان، حس نظم و تمیزی واقعی ایجاد میکرد و محیط حالا برای انجام آزمایشهای واقعی آماده بود.
با پایان روز چهارم، آزمایشگاه حالا محیطی مرتب، سبک و کاربردی به خود گرفته بود. کمدها تمیز و تخلیه شده بودند، تجهیزات فیزیک به دقت پاکسازی شده و کف درخشنده و آماده بود. لمس تجهیزات تمیز، دیدن وسایل مرتب و فضای سبک، حس کنترل و نظم تدریجی بر محیط را کاملاً ملموس میکرد.
روز چهارم نشان داد که با تمرکز روی شستشو، دستمال کشی کف و تجهیزات فیزیک، و شستشوی کمدها، حتی محیطی که سالها رها شده و آلوده بوده، میتواند به فضایی مرتب، تمیز و قابل استفاده تبدیل شود. هر حرکت دستمال، هر کشیدن تی روی کف و هر شستشو، تجربهای ملموس و سینمایی از تلاش برای بازگرداندن زندگی و نظم به محیط ارائه میداد. احساس لمس و مشاهده محیط تمیز، حس رضایت و انگیزه ادامه کار را به شکلی واقعی منتقل میکرد و نوید روزهای بعدی پاکسازی و آمادهسازی عملی بیشتر را میداد.
روز پنجم
روز رسیدن به میز تمیز
روز پنجم حضورم در آزمایشگاه، مرحلهای دیگر از بازسازی و پاکسازی محیط بود. پس از چهار روز تلاش مداوم برای تمیز کردن کف، تجهیزات فیزیک و شستشوی کمدها، امروز تمرکز بر سکوهای اصلی، میزها، تجهیزات شیمی و نظم سیمهای برق بود. اکنون آزمایشگاه کمکم به محیطی عملیاتی و قابل استفاده تبدیل میشد، اما هنوز حجم کار عظیم بود و هر بخش نیازمند دقت و صبر بود.
ابتدا کمدهای فیزیک جا به کلاس موضوعی فیزیک شدند. قرار دادن کمدها در جایگاه مشخص، حس نظم و سازماندهی محیط را بیشتر میکرد و فضای آزاد بیشتری برای حرکت و کار فراهم آورد. با قرار گرفتن کمدها در مکان مناسب، وسایل فیزیک مرتب و قابل دسترسی شدند و سکوی آزمایشگاه دیگر پر از تجهیزات پراکنده نبود.
در همان زمان، لامپهای کلاس توسط برقکار تعویض شدند. نور مناسب، که برای آزمایشها ضروری بود، حالا به طور کامل محیط را روشن میکرد و امکان مشاهده دقیق تجهیزات و شستشوهای روزانه را فراهم میآورد. نور مستقیم و واضح، روی سکوها و میزها تابیده و هر قطره گرد و خاک یا لکه قدیمی را برجسته میکرد، به گونهای که پاکسازی دقیقتر و مؤثرتر شد.
سپس نظافت میز سکوی شیمی آغاز شد. این میز که سالها مورد استفاده قرار گرفته و پر از لکهها، گرد و خاک و بقایای مواد شیمیایی بود، برای اولین بار از تجهیزات پراکنده و غیرضروری خالی شد. این خلوت شدن میز، امکان حرکت راحت و شستشوی دقیق را فراهم میکرد. تجهیزات اسقاطی و شکسته کنار گذاشته شدند و فضای کافی برای پاکسازی دقیق لوازم مفید ایجاد شد. هر حرکت دستمال و پارچه، لکهها و مواد قدیمی را از روی میز جمع میکرد و حس لمس محیط تمیز و کاربردی را ایجاد میکرد.
در ادامه، شستشوی تجهیزات شیمیایی آغاز شد. لولهها، شیشهآلات، بشرها، ارلنها، بالنها، جالولهایها و سایر وسایل حساس، هرکدام با دقت و با تاید و دستمال کشی چندباره تمیز شدند. شستشو شامل پر کردن وسایل با آب و شوینده، مالش دیوارهها و خشک کردن آنها بود تا همه لکهها، رسوبات و بقایای مواد شیمیایی از بین بروند. مشاهده شیشهآلات تمیز و شفاف پس از سالها استفاده و آلودگی، حس موفقیت و پیشرفت واقعی ایجاد میکرد.
سیمهای برق که پیشتر بینظم و پراکنده بودند، اکنون مرتب شدند و در برخی بخشها، شستشوی سطحی و پاکسازی گرد و خاک روی آنها انجام شد. نظم سیمها و ایمنی آنها، حس کاربردی بودن آزمایشگاه را بیشتر میکرد و امکان انجام آزمایشها را به شکل استاندارد فراهم میآورد.
میز حایل کنار سکو نیز تمیز شد. این میز که معمولاً محل قرار دادن وسایل جانبی و ابزارهای کوچک بود، با دستمال و تاید پاکسازی شد و اکنون سطحی صاف و بدون لکه داشت. خلوت شدن میز حایل، امکان قرار دادن تجهیزات و وسایل کوچک شیمی را با نظم و دقت بیشتر فراهم کرد.
تمرکز اصلی روز پنجم، سکوهای اصلی و بخشهای کلیدی آزمایشگاه بود. سکوهای شیمی، پر از لکهها و بقایای مواد شیمیایی، پس از خالی شدن و شستشو، کمکم نمایان شدند. کف سکوها و سطح آنها با دقت مالیده شد و هر نقطهای که پیشتر امکان دسترسی نداشت، اکنون قابل پاکسازی بود. تجهیزات کوچک و بزرگ شیمی مانند بشر، ارلن، بالن و جالولهای، به دقت شسته و خشک شدند و هر کدام جای مخصوص خود را یافتند. لمس و مشاهده تجهیزات شفاف و تمیز، حس رضایت و پیشرفت واقعی را به همراه داشت و امکان انجام آزمایشهای دقیق و ایمن را فراهم میکرد.
در طول روز، صدها وسیله شستشو شد؛ هر یک با دقت دستمال کشی، شستشو و خشک شد تا نه تنها تمیز، بلکه آماده استفاده عملی نیز باشد. تمرکز بر تجهیزات شیمی و سکوها باعث شد بخش اصلی آزمایشگاه کمکم نمایی مرتب و کاربردی پیدا کند و هر حرکت دستمال، هر شستشو و هر پاکسازی، حس کنترل کامل و نظم تدریجی را تقویت کند.
سرانجام، پس از پنج روز تلاش مستمر و پیدرپی، به میز تمیز و مرتب رسیدیم. سکوهای اصلی و جانبی، تجهیزات شیمی و فیزیک، لولهها، بشرها، ارلنها، بالنها و جالولهایها همه تمیز و آماده استفاده شده بودند. کف سکوها و میزها درخشنده و بدون لکه، سیمهای برق مرتب و ایمن و کمدها جاگیری مشخص داشتند. لمس تجهیزات تمیز و مشاهده محیط سبک، خلوت و کاربردی، حس موفقیت واقعی و رضایت عمیق را ایجاد کرد.
روز پنجم نشان داد که با تمرکز روی شستشو و پاکسازی سکوها، تجهیزات شیمیایی، شیشهآلات و لوازم کاربردی، و نظم سیمها و میزها، حتی محیطی که سالها رها شده بود، میتواند به فضایی عملیاتی، مرتب و آماده استفاده تبدیل شود. پنج روز تلاش مستمر، نتیجه ملموس خود را در رسیدن به میز تمیز و سکوهای مرتب نشان داد و نوید روزهای بعدی پاکسازی عمیقتر و استفاده کامل از آزمایشگاه را میداد.
روز ششم
روز خطرناک آزمایشگاه
روز ششم حضورم در آزمایشگاه، روزی حیاتی و پرچالش بود: تخلیه کامل کمدهای مواد شیمیایی. پنج کمد بزرگ که هرکدام در سه طبقه پر از انواع مواد شیمیایی بودند، سالها بدون نظم و مراقبت رها شده بودند و اکنون زمان آن رسیده بود که پاکسازی و نظمدهی کامل انجام شود. این روز، بیش از هر روز دیگر، نیازمند دقت، مراقبت و رعایت نکات ایمنی بود، زیرا ترکیب مواد شیمیایی، رسوبات پودری، کریستالها و اثرهای ناشی از ذخیره طولانی، محیط را به شدت خطرناک کرده بود.
وقتی درب اولین کمد را باز کردم، بوهای قوی و آزاردهنده ناشی از مواد شیمیایی قدیمی فوراً مشامم را پر کرد. گرد و خاک شیمیایی و کریستالهای پراکنده روی طبقات و دربها، خطر بالقوهای را نشان میدادند. برخی از قوطیها اثرهای شیمیایی روی یکدیگر گذاشته بودند و پودرهای رسوبی و کریستالهای سفید و زرد در گوشهها جمع شده بودند. بدون ماسک، دستکش و تجهیزات محافظتی مناسب، دست زدن به این مواد به هیچ وجه ایمن نبود. خوشبختانه تهویه آزمایشگاه فعال و مداوم بود و جریان هوای تازه، تا حدی از غلظت بو و بخارات خطرناک میکاست.
کمد اول شامل انواع اسیدهای معدنی و خطرناک بود: اسید سولفوریک، اسید نیتریک، اسید کلریدریک و اسید استیک غلیظ. هر بطری و قوطی به دقت بررسی شد و قبل از جابجایی، قرار دادن آن روی تشت محافظ و استفاده از دستکشهای ضخیم الزامی بود. جابجایی اسیدها به آرامی و با فاصله ایمن انجام شد تا از ریختن یا ریختن قطرات اسیدی جلوگیری شود. هر قطرهای که روی قوطی دیگر میریخت، باعث خوردگی و تولید رسوبات میشد، بنابراین کنترل و تمرکز کامل ضروری بود.
کمد دوم و سوم حاوی بازها و محلولهای قلیایی قوی مانند هیدروکسید سدیم، هیدروکسید پتاسیم و سایر بازهای صنعتی بودند. برخی از قوطیها که سالها در تماس با هوا مانده بودند، لایههای سفید پودری و کریستالهای خشک شده روی درب و بدنه ایجاد کرده بودند. قبل از شستشو، هر ماده با پارچه مرطوب و با دقت جدا شد تا پودرها پخش نشوند. جابجایی بازها هم با احتیاط زیاد و روی تشت محافظ انجام شد، زیرا تماس با پوست یا ریختن روی میز، خطر سوختگی شدید ایجاد میکرد.
کمد چهارم پر از حلالهای آلی و ترکیبات فرار بود: استون، اتانول غلیظ، متانول، بنزن و سایر حلالها. بخارات این مواد قابل اشتعال و سمی بودند، بنابراین تهویه مداوم و کار در فضای بازتر در نزدیکی پنجرهها الزامی بود. هر بطری پس از بررسی برچسب و تاریخ، به آرامی جابجا شد و سپس سطح کمد با تاید و دستمال مرطوب پاکسازی گردید تا هر گونه لکه و باقیمانده حلال از بین برود. لمس سطح بدون دستکش یا ماسک میتوانست خطرناک باشد، بنابراین تجهیزات ایمنی همیشه در دسترس بودند.
کمد پنجم، مجموعهای از نمکهای معدنی، ترکیبات کریستالی و پودرهای شیمیایی خشک بود. بسیاری از بستهها خرد شده و پودرها روی طبقات و دربها جمع شده بودند. برخی کریستالها به مرور زمان به قوطیهای دیگر چسبیده بودند و شستشوی آنها بدون دقت میتوانست باعث پراکندگی و تماس ناخواسته با پوست شود. هر ماده با دقت جابجا شد، سپس با پارچه مرطوب و شوینده سطح طبقات و درها شسته شد تا محیط کاملاً پاکیزه و آماده نگهداری امن شود.
در طول روز، تمام کمدها کاملاً تخلیه و نظافت شدند. هر سه طبقه از پنج کمد به طور جداگانه شسته شد و سطح داخلی و خارجی آنها با دقت پاک گردید. سطلها و تشتهای محافظ برای قرار دادن مواد موقت در هنگام شستشو استفاده شدند و ترتیب منطقی برای بازگشت مواد امن رعایت شد. در هر مرحله، تهویه مداوم و استفاده از ماسک، دستکش ضخیم و عینک محافظ، شرایط ایمن برای کار ایجاد میکرد.
یکی از چالشهای بزرگ، رسوبات پودری و کریستالهای خشک شده روی بدنه قوطیها و طبقات بود. مالش آنها با پارچه مرطوب به آرامی انجام شد تا نه تنها مواد پاک شوند، بلکه هیچ پودری در هوا معلق نشود. مشاهده رسوبات و کریستالهای رنگی روی طبقات و دربها، عمق فرسودگی و اثر طولانی مدت ذخیره نادرست مواد شیمیایی را نشان میداد و ضرورت رعایت دقیق ایمنی را دوچندان میکرد.
با پایان روز ششم، پنج کمد مواد شیمیایی کاملاً تخلیه، شستشو و نظافت شدند. طبقات سهگانه هر کمد اکنون تمیز، خشک و آماده قرار دادن مجدد مواد ایمن بود. قوطیها و بطریها با دقت و نظم دوباره در جایگاه مناسب قرار گرفتند و فضای داخلی کمدها خالی از هر گونه رسوب و پودر خطرناک بود. لمس طبقات تمیز، مشاهده سطوح درخشنده و نظم دوباره مواد شیمیایی، حس رضایت و موفقیت واقعی ایجاد کرد.
روز ششم نشان داد که تخلیه و پاکسازی کمدهای مواد شیمیایی، جابجایی ایمن اسیدها، بازها و حلالها، شستشوی لایههای پودری و کریستالها، و نظافت کامل سه طبقه هر کمد، حتی در محیطی بسیار خطرناک و آلوده، امکانپذیر است. رعایت کامل نکات ایمنی و استفاده مداوم از تهویه، ماسک، دستکش و محافظ، کلید انجام این کار حیاتی بود. پس از پنج روز کار مداوم روی کف، تجهیزات فیزیک و شیشهآلات، روز ششم به پاکسازی مواد شیمیایی و آمادهسازی کامل کمدها اختصاص یافت و آزمایشگاه اکنون گام بزرگی به سوی محیطی ایمن، مرتب و قابل استفاده عملی برداشته بود.
روز هفتم
روز هفتم آزمایشگاه
روز هفتم حضورم در آزمایشگاه، نقطهای تازه و متفاوت از روزهای پیشین بود. اگر در روز ششم همه چیز معطوف به تخلیه، جداسازی و پاکسازی اساسی کمدها بود، امروز نوبت به مرحلهای رسید که باید سطح قفسهها را بارها و بارها شستشو میدادم و اولین نشانههای نظم و چیدمان را در فضای آزمایشگاه ایجاد میکردم. این روز نهتنها ادامه طبیعی تلاشهای روز قبل بود، بلکه فرصتی بود تا نتیجه کارهای طاقتفرسای شش روز گذشته را کمکم ببینم و احساس کنم محیط در حال دگرگونی اساسی است.
در آغاز روز، نگاهی به کمدهای خالی و تمیزشده انداختم. سطح قفسهها هنوز آثاری از لکهها، رسوبات خشکشده و باقیمانده مواد داشتند. با اینکه روز قبل همه کمدها با دقت شسته و پاکسازی شده بودند، اما برای ایجاد یک سطح مطمئن و قابل اعتماد، لازم بود شستشوی تکراری و دقیق انجام شود. به همین دلیل تصمیم گرفتم هر قفسه را چهار بار پیاپی با دستمال و محلول تاید بشویم. این کار، هر چند زمانبر و پرزحمت بود، اما تنها راه اطمینان از پاکیزگی کامل و حذف هر گونه آلودگی شیمیایی احتمالی بود.
در مرحله نخست، پارچههای تمیز و دستکشهای یکبارمصرف را آماده کردم. هر قفسه ابتدا با دستمال مرطوب آغشته به محلول رقیق تاید شسته شد. دستمال به سرعت رنگ و بوی مواد شیمیایی قدیمی را به خود میگرفت و نشان میداد که هنوز لایههایی از آلودگی در عمق سطح قفسهها وجود دارد. پس از شستشوی اولیه، سطح را خشک کردم و دوباره همان روند را تکرار نمودم. در هر بار تکرار، دستمالها تمیزتر بیرون میآمدند و سطح قفسهها روشنتر و براقتر میشد. بار چهارم، دستمال تقریباً بدون تغییر رنگ باقی ماند و این نشانه روشنی بود از اینکه سطح به پاکیزگی مطلوب رسیده است.
این شستشو برای همه طبقات پنج کمد، یکی پس از دیگری انجام شد. مجموعاً ساعتها زمان صرف شد تا مطمئن گردم هیچ اثری از گرد، پودر یا لکههای مشکوک روی قفسهها باقی نمانده است. به جرأت میتوانم بگویم که چهار بار شستشوی کامل با تاید سطح فلزی و شیشهای طبقات را به وضعیتی رساند که گویی تازه نصب شدهاند. لمس سطح تمیز و براق قفسهها، بعد از روزها مواجهه با گرد و غبار شیمیایی و لکههای خطرناک، احساس اطمینان و آرامش عجیبی داشت.
پس از پایان مرحله شستشو، نوبت به چیدمان اولیه رسید. هنوز مواد شیمیایی زیادی وجود داشت که باید طبقهبندی و جایگذاری میشدند، اما هدف من در روز هفتم این نبود که همه چیز را به طور قطعی در جایگاه نهایی خود قرار دهم. بلکه فقط میخواستم یک تصویر کلی از نتیجه کار ببینم؛ نوعی چیدمان آزمایشی که «رخ کار» را به نمایش بگذارد و نشان دهد پس از روزها تلاش، نظم چگونه در آزمایشگاه ظاهر خواهد شد.
ابتدا قوطیها و بطریهایی که کمخطرتر بودند را به عنوان نمونه روی قفسههای تمیز قرار دادم. چند ظرف از نمکهای معدنی و چند بطری از محلولهای رقیق را انتخاب کردم و در طبقات پایینی کمدها چیدم. سپس در طبقات میانی، چند ظرف آزمایشی از بازها و اسیدهای رقیق قرار دادم، البته با فاصله و در شرایط ایمن. این کار بیشتر جنبه نمایشی داشت تا بتوانم تصور کنم زمانی که همه مواد در جای مناسب خود قرار گیرند، فضای آزمایشگاه چگونه خواهد بود. نگاه کردن به قفسههایی که حالا نهتنها تمیز و براق بودند بلکه تعدادی از مواد به شکل منظم در آنها چیده شده بودند، برایم انگیزهبخش و دلگرمکننده بود.
این چیدمان اولیه، با وجود آنکه موقت و محدود بود، اما تصویری واقعی از آینده کار به من داد. حس کردم آزمایشگاهی که روز نخست ورودم شبیه انباری تاریک و پرخطر بود، حالا دارد آرامآرام به محیطی علمی، مرتب و ایمن تبدیل میشود. حتی همکارانی که وارد آزمایشگاه شدند، با دیدن قفسههای براق و بطریهای منظم، گفتند که «حالا میشود نفس راحتی کشید و تصور کرد که دوباره میتوان در اینجا کار علمی انجام داد».
روز هفتم بیش از آنکه روز جابجایی سنگین یا تخلیه پرخطر باشد، روزی برای دقت، نظم و آرامش بود. شستشوی چهارباره قفسهها نشان داد که پاکیزگی واقعی تنها با تکرار و صبر به دست میآید. چیدمان اولیه نیز اثبات کرد که مسیر درست انتخاب شده و نتیجه کار، هرچند هنوز در آغاز راه است، اما امیدبخش و روشن است. این روز به من یادآوری کرد که برای رسیدن به یک محیط ایمن و استاندارد، گاهی لازم است کارهای کوچک را چندین بار تکرار کنیم تا پایهها محکم و قابل اعتماد شوند.
با پایان روز هفتم، آزمایشگاه چهرهای تازه به خود گرفت. قفسههای درخشان، نظم اولیه ظروف و حذف کامل گرد و پودرهای خطرناک، همه نشانههایی بودند از اینکه مرحله پرخطر و سنگین گذشته و حالا زمان آن است که به سوی ساماندهی نهایی حرکت کنیم. این روز نقطهای بود میان گذشته آلوده و آیندهای ایمن، و من با رضایت به قفسههای تمیز و چیدمان منظم نگاه کردم و دانستم که تلاشهای شش روز گذشته، سرانجام به بار نشسته است.
روز هشتم
روز هشتم آزمایشگاه
روز هشتم، در نگاه اول ادامهای طبیعی بر تلاشهای هفت روز گذشته به نظر میرسید، اما در عمل روزی بسیار دشوار و پر از چالشهای تازه بود. صبح وقتی وارد آزمایشگاه شدم، هنوز میز بزرگ میانی پر از بطریها و شیشههای شیمیایی بود؛ همان ظرفهایی که روزهای قبل به صورت موقت از کمدها بیرون آورده بودم تا بتوانم قفسهها را تمیز کنم. حالا نوبت آن رسیده بود که این مجموعه را با دقت بیشتری بررسی و شناسایی کنم. هر ظرف، هر بطری و هر برچسب باید دقیقتر دیده میشد تا بتوانم برای جایگذاری آنها تصمیمی مطمئن بگیرم.
شروع کار با نگاه کردن به میز، نوعی احساس سردرگمی ایجاد میکرد. صدها ظرف با برچسبهای رنگ و رو رفته یا ناخوانا، برخی با رسوبات درون شیشه و برخی با مایعهایی تغییر رنگ داده، همگی روی سطحی بزرگ کنار هم چیده شده بودند. من باید تشخیص میدادم که کدامها هنوز قابل استفادهاند، کدامها باید در شرایط ویژه نگهداری شوند و کدامها را شاید بهتر باشد برای معدومسازی جدا کرد. فرآیند شناسایی، نیازمند صبر، تجربه و البته تجهیزات ایمنی بود. دستکشها، عینک و ماسک ایمنی همیشه بر تنم بود، چرا که حتی باز کردن در یک بطری کوچک میتوانست بوی تند یا بخارات خطرناک آزاد کند.
بخش زیادی از وقت صبح به همین بررسیها اختصاص یافت. گاهی با کمک کتابچهها و منابع آنلاین فرمولها را مرور میکردم تا دقیقتر بدانم با چه مادهای طرف هستم. برخی شیشهها خوشبختانه برچسب واضح داشتند: اسید کلریدریک غلیظ، اسید نیتریک، اتانول مطلق یا استون. اما برخی دیگر فقط با خط محو شده یا حروف ناقص مشخص بودند. در این موارد باید رنگ مایع، بوی ضعیف آزاد شده یا حتی شکل کریستالهای رسوبکرده را ملاک قرار میدادم. هرچند این کار هم پرخطر و هم زمانبر بود، اما هیچ راهی جز این وجود نداشت.
بعد از شناسایی نسبی، نوبت به چیدمان داخل کمدها رسید. تصورم این بود که با یکبار نظمدهی، همه چیز مرتب خواهد شد. اما در عمل بارها و بارها مجبور شدم قفسهها را دوباره تغییر دهم. ابتدا مواد اسیدی را در کمد جداگانه قرار دادم، سپس بازها و بعد حلالهای آلی را. اما وقتی به تعداد زیاد شیشهها نگاه میکردم، میدیدم فضای قفسهها محدود است و چیدمان منطقیتر لازم دارد. بارها ظرفها را جابجا کردم، ارتفاع قفسهها را تغییر دادم و ترکیبها را جابهجا گذاشتم. هر بار فکر میکردم بهترین حالت را پیدا کردهام، اما دقایقی بعد متوجه میشدم که هنوز میشود بهتر و ایمنتر چید. این تغییرات مکرر خستهکننده بود، ولی ضروری.
مشکل بزرگ دیگری که در روز هشتم با آن روبهرو شدم، قطعی برق بود. چند بار در طول روز، ناگهان چراغها خاموش و هواکشها از کار افتادند. این موضوع به شدت شرایط را دشوار میکرد، چون با خاموش شدن هواکشها، جریان هوای تازه قطع میشد و بوی تند مواد شیمیایی به سرعت در فضا پخش میشد. حتی با داشتن ماسک، حس خفگی و سنگینی هوا آزاردهنده بود. مجبور میشدم کار را متوقف کنم، پنجرهها را باز کنم و چند دقیقهای بیرون از آزمایشگاه بایستم تا دوباره هوا جریان پیدا کند. این وقفههای ناخواسته هم از سرعت کار میکاست و هم فشار روانی زیادی ایجاد میکرد.
با وجود این مشکلات، سعی کردم به چیدمان بهتری در کمدها ادامه دهم. تصمیم گرفتم قفسهها را به بخشهای واضحتر تقسیم کنم: اسیدها در طبقات پایینی با ظرفهای محافظ، بازها در طبقات جداگانه، و حلالهای آلی در نزدیکی پنجره و هواکش تا بخاراتشان سریعتر تخلیه شود. مواد معدنی جامد و نمکها را در کمد پنجم قرار دادم تا دسترسی به آنها آسانتر باشد و خطر کمتری ایجاد کنند. هرچند هنوز همه چیز قطعی و نهایی نبود، اما با هر بار تغییر، نظم و ایمنی بیشتری شکل میگرفت.
در عین حال، یک واقعیت نگرانکننده همیشه در ذهنم حضور داشت: نگهداری این همه شیشه اسید و مواد آلی خطرناک کار سادهای نیست. حتی اگر همه چیز به ظاهر مرتب باشد، کوچکترین بیاحتیاطی یا شکستن یک شیشه میتواند حادثهای جدی بیافریند. بطریهای شیشهای قدیمی، بعضاً ترکدار یا فرسوده بودند. برخی دربها به سختی باز و بسته میشدند و احتمال نشت یا گیر کردنشان وجود داشت. همچنین مقدار زیاد مواد آلی فرار مانند متانول و استون، خطر آتشسوزی و انفجار را در صورت کوچکترین جرقه بالا میبرد. این مسائل سبب میشد که هر بار که بطریای را جابجا میکنم، با احتیاطی دوچندان این کار را انجام دهم.
با وجود همه سختیها، روز هشتم فرصت خوبی بود برای درک عمیقتر از اهمیت نظم در آزمایشگاه. فهمیدم که صرفاً تخلیه و شستشوی قفسهها کافی نیست؛ مرحله دشوارتر، ایجاد چیدمانی ایمن و پایدار برای صدها ماده مختلف است. هر تصمیم کوچک، مثل قرار دادن یک بطری اسید در طبقه بالا یا پایین، میتواند پیامدهای جدی داشته باشد. همچنین متوجه شدم که کار واقعی تازه آغاز شده است؛ زیرا هنوز نیاز به برچسبگذاری دقیق، تفکیک نهایی، و حتی برنامهای برای معدومسازی مواد غیرقابل استفاده وجود دارد.
در پایان روز هشتم، خسته اما امیدوار بودم. میز بزرگ هنوز نیمهپر از بطریها بود، کمدها تا حدی مرتب شده بودند و هوای آزمایشگاه پس از چندین بار قطعی برق دوباره در جریان بود. مشکلات همچنان زیاد بودند، اما نشانههایی از پیشرفت هم وجود داشت. قفسههای تمیز، تغییرات مکرر اما رو به بهبود در چیدمان، و آگاهی بیشتر از خطرات، همگی بخشی از تجربهای بودند که به من میآموخت آزمایشگاه فقط مکانی برای انجام آزمایشهای علمی نیست، بلکه قبل از هر چیز محیطی است که باید ایمن و منظم اداره شود. روز هشتم نشان داد که مسیر هنوز طولانی است، اما پایههای کار درست گذاشته شده و هر گام کوچک میتواند تفاوت بزرگی ایجاد کند.
روز نهم و دهم
روز نهم و دهم آزمایشگاه
روز نهم و دهم، برخلاف روزهای قبل که بیشتر با بطریهای شیمیایی و قفسههای مواد سر و کار داشتم، به دنیای دیگری از ابزار و تجهیزات آموزشی اختصاص یافت. صبح وقتی وارد آزمایشگاه شدم، تصمیم گرفتم که این بار تمرکز اصلیام روی مولاژها و قطعات آموزشی زیستشناسی باشد؛ همان وسایلی که سالها در گوشه و کنار آزمایشگاه رها شده بودند و حالا زیر لایهای از گرد و غبار، دود و چربی، چهرهای کدر و فراموششده پیدا کرده بودند. این مولاژها در گذشته ابزار اصلی برای آموزش اندامشناسی و زیست سلولی بودند، اما مدتها بیاستفاده مانده و زیبایی و کارایی خود را از دست داده بودند.
شروع کار با جمعآوری دهها قطعه پراکنده بود. در قفسههای پایین، پشت شیشهها و حتی در جعبههای نیمهپاره، قطعات مختلفی پیدا کردم: مدلهای پلاستیکی رحم، اندام جنین در مراحل مختلف رشد، مولاژ چشم و گوش، مفاصل مصنوعی و نیمتنههای آموزشی. هرکدام لایهای از گرد و دوده را روی خود داشتند و برخی حتی به سختی قابل شناسایی بودند. صحنهای بود که بیشتر شبیه انباری متروکه به نظر میرسید تا یک آزمایشگاه آموزشی.
همه این قطعات را یکییکی روی میز بزرگ چیدم. تعدادشان بیشتر از آن بود که تصور میکردم. از فاصله دور، مجموعهای آشفته و بیجان به نظر میرسیدند، اما من میدانستم که با کمی زمان و صبر، میتوان آنها را دوباره به وسایل آموزشی ارزشمندی تبدیل کرد. یک لگن بزرگ آب گرم آماده کردم، مقداری تاید در آن ریختم و با دستمالهای نرم و برسهای کوچک سراغ شستشو رفتم.
فرآیند شستشو لذت خاصی داشت. وقتی دستمال خیس و کفآلود را روی سطح مولاژها میکشیدم، لایههای سالها چسبیده به پلاستیک و سرامیک آرام آرام پاک میشدند. رنگها دوباره نمایان میشدند؛ قرمز، آبی، سبز و سفید. قطعاتی که در ابتدا خاکستری و کدر بودند، پس از شستشو برق خاصی پیدا کردند. مولاژ چشم، که ابتدا به لکههای سیاه و قهوهای پوشیده شده بود، حالا سفید و شفاف شده و بخش عنبیه آبی آن جلوه زیبایی داشت. رحم پلاستیکی و مدل جنین درون آن، با جزئیات تمیز و روشن خود، بهراحتی قابل تشخیص شدند. مفاصل مصنوعی که از پلاستیک سفید و قطعات فلزی ساخته شده بودند، پس از شستشو به شکل اولیه برگشتند و دیگر خبری از لایه چربی و لکههای سیاه روی آنها نبود.
کار شستشو ساعتها طول کشید. هر قطعه نیازمند توجه خاصی بود. برخی مولاژها با رنگهای حساس نقاشی شده بودند، بنابراین باید با ظرافت بیشتری شسته میشدند تا رنگهای اصلی آسیب نبینند. برخی دیگر ترکهای سطحی داشتند و نیاز به خشککردن دقیق داشتند تا آب در شیارها نماند. اما در پایان، مجموعهای زیبا و درخشان پیش رویم شکل گرفت. میتوانستم بگویم که حالا دوباره آماده بودند تا در کلاسهای زیستشناسی استفاده شوند.
پس از اتمام مولاژها، نوبت به تجهیزات دقیقتر رسید. میکروسکوپها که یکی از مهمترین ابزارهای هر آزمایشگاه زیستی هستند، مدتها بدون استفاده در گوشهای مانده بودند. شیشه عدسیها پر از گرد و دود بود و بدنه فلزیشان لکههای کدر داشت. با دستمال نرم و محلول شوینده، بدنهها را تمیز کردم و سپس با پارچه مخصوص، عدسیها را براق نمودم. حس عجیبی داشت وقتی میدیدم دستگاههایی که در ابتدا زنگزده و فراموششده به نظر میرسیدند، حالا با سطحی براق و عدسیهای شفاف دوباره جان میگیرند.
در ادامه به سراغ مدلهای شبیهسازی DNA و mRNA رفتم. این مدلها که از قطعات رنگی و پلاستیکی ساخته شده بودند، به هم ریخته و بعضاً کثیف بودند. هر قطعه جدا شد، با تاید شسته شد و سپس دوباره خشک و مونتاژ شد. وقتی نوار مارپیچی DNA با رنگهای روشن قرمز و آبی دوباره شکل گرفت، حس کردم یکی از زیباترین لحظههای روز را تجربه میکنم. دیدن این مدلها نه تنها نشاندهنده نظم مولکولی حیات بود، بلکه به من یادآوری کرد که علم چگونه حتی در قالب ابزارهای ساده آموزشی میتواند الهامبخش و شگفتانگیز باشد.
اما یکی از شگفتیهای روز نهم، دستگاه قدیمی پخش اسلاید بود. این وسیله که احتمالاً دههها پیش در کلاسها برای نمایش اسلایدهای آموزشی استفاده میشد، زیر لایهای ضخیم از دوده و گرد و خاک تقریباً سیاه به نظر میرسید. با حوصله فراوان شروع به تمیزکاری آن کردم. ابتدا بدنه فلزی را با دستمال مرطوب پاک کردم، سپس بخشهای شیشهای و لنزها را شستم. به مرور، تغییر رنگ عجیبی نمایان شد: بدنهای که سالها سیاه به نظر میرسید، در واقع آبی تیره بود! لایههای دود و چربی باعث شده بودند رنگ اصلی دستگاه پنهان بماند، اما حالا با تمیزکاری کامل، زیبایی واقعی آن آشکار شد. دیدن این تغییر، حس کشف گنجی قدیمی را داشت؛ وسیلهای که همه فکر میکردند فرسوده و از کار افتاده است، دوباره چهرهای زیبا و ارزشمند یافت.
با پایان روز نهم، آزمایشگاه حال و هوای متفاوتی پیدا کرده بود. اگر روزهای قبل بوی مواد شیمیایی، بطریهای اسید و قفسههای پرخطر در مرکز توجه بودند، امروز رنگها و زیبایی مولاژها، تمیزی میکروسکوپها و براق شدن مدلهای DNA و mRNA فضا را پر کرده بود. مجموعهای پراکنده و کثیف حالا به یک کلکسیون آموزشی زیبا تبدیل شده بود. دیدن نیمتنههای تمیز و قطعات براق روی قفسهها، نه تنها برای من بلکه برای هر کسی که وارد آزمایشگاه میشد، نوعی انگیزه و انرژی مثبت ایجاد میکرد.
روز نهم نشان داد که نگهداری و نظافت تجهیزات آموزشی، به همان اندازه مواد شیمیایی اهمیت دارد. شاید یک بطری اسید یا حلال برای کار علمی حیاتی باشد، اما یک مولاژ زیبا و یک میکروسکوپ تمیز هم برای آموزش نسل جدید دانشجویان نقش اساسی دارد. حالا آزمایشگاه قدمی بزرگ به سمت تبدیل شدن به محیطی کاملتر برداشته بود؛ جایی که هم ایمنی شیمیایی رعایت شده و هم زیبایی بصری و کارایی ابزارهای آموزشی بازگشته است.
روز یازدهم
روز یازدهم در اتاق شیمی، روزی کاملاً متفاوت با روزهای قبل بود. از همان ابتدای صبح حس کردم امروز قرار نیست فقط به تمیزکاری یا مرتبسازی محدود شود. اتاق شیمی همیشه بوی خاص خود را دارد؛ بوی مواد شیمیایی، قفسههایی پر از شیشههای رنگارنگ و برچسبهای قدیمی و سکوتی که با صدای ورق خوردن دفترچهها یا برخورد ابزارهای آزمایشگاهی شکسته میشود. این بار قصد داشتم همه چیز را به شکل علمیتر و استاندارد بررسی کنم.
با گوشی شخصیام وارد عمل شدم. هر شیشه یا ظرفی که از قفسهها بیرون میآوردم، نام آن را وارد برنامه میکردم و از هوش مصنوعی GPT میپرسیدم: «این ماده چه کاربردی دارد؟ چه خطراتی دارد؟ شرایط نگهداریاش چگونه است؟ با چه مواد دیگری میتواند واکنش خطرناک بدهد؟» پاسخها دقیق و مستند بودند و بر اساس استانداردهای MSDS-HSE و Hazard Sheets تنظیم شده بودند.
برای مثال، وقتی به نیتراتها رسیدم، هوش مصنوعی هشدار داد که این مواد در تماس با ترکیبات احیاکننده یا سوختهای آلی میتوانند خطرناک شوند. یا دربارهی کلراتها توضیح داد که باید دور از مواد کاهنده و اسیدهای قوی نگهداری شوند. این روند باعث شد دیگر شیشهها فقط اشیاء بیجان نباشند؛ هر کدام تاریخچه، خطر و کاربرد خاص خود را داشتند که باید به رسمیت شناخته میشد.
ساعتها گذشت و همه چیز طبق برنامه پیش میرفت، تا اینکه به شیشهای برخوردم که نامش توجه مرا جلب کرد: اسید پیکریک، یا همان ۳-نیتروفنل. برچسب زرد و کمرنگ روی شیشه نشان میداد سالهاست که این بطری دستنخورده مانده است. قلبم تندتر زد و گوشی را در دستم محکم گرفتم.
سریع نام ماده را در گوشی وارد کردم و از هوش مصنوعی پرسیدم: «۳-نیتروفنل چیست و چه خطراتی دارد؟» پاسخ آمد: «۳-نیتروفنل (Picric Acid) یک ترکیب شیمیایی با فرمول C₆H₃N₃O₇ است. در گذشته به عنوان معرف شیمیایی برای تشخیص پروتئینها و آلبومین ادرار استفاده میشد. اما خطرناکترین ویژگی آن این است که در حالت خشک، بسیار منفجره است و کوچکترین ضربه، اصطکاک یا حرارت میتواند باعث انفجار آن شود.»
ناخودآگاه شیشه را آرام روی میز گذاشتم. کریستالهای زرد خشک داخل آن قابل مشاهده بود و حتی لمس کردنش میتوانست خطرناک باشد. از هوش مصنوعی پرسیدم: «در این شرایط باید چه کار کنم؟» پاسخ روشن بود: «به هیچ وجه دست نزن. محل را ایمن کن و فوراً به مسئولان اطلاع بده.»
بلافاصله مدیر مدرسه را مطلع کردم. او پس از شنیدن توضیحاتم گفت: «این موضوع جدی است. باید حراست مطلع شود.» تماس تلفنی برقرار شد و حراست اعلام کرد: «به هیچ وجه به آن بطری دست نزنید، محل را ترک کنید و در آن را پلمب کنید تا کارشناسان متخصص بررسی کنند.»
با رعایت توصیهها، ظرف را در یک جای امن و جدا از دیگر مواد گذاشتم و محل آن را به مدیر مدرسه نشان دادم تا مطمئن شویم هیچ کس به طور اتفاقی آن را جابهجا نمیکند. سپس در کمد را محکم بستم و درب آزمایشگاه را ترک کردم.
بعد از آن، دوباره سراغ سایر مواد رفتم و با گوشی شخصی تکتک آنها را بررسی و دستهبندی کردم. هر مادهای که از کمدها بیرون میآوردم، موقعیت مناسبش در قفسه مشخص شد و همه چیز طبق دستورالعمل استاندارد ثبت شد.
آن روز تجربهای ارزشمند بود. فهمیدم که حتی یک بطری کوچک و قدیمی میتواند بسیار خطرناکتر از دهها ابزار و دستگاههای آزمایشگاهی باشد. همچنین، نقش هوش مصنوعی در ارائهی اطلاعات دقیق و هشدارهای ایمنی برای جلوگیری از حادثه کاملاً آشکار شد.
شرح مفصل ۳-نیتروفنل (اسید پیکریک)
فرمول شیمیایی: C₆H₃N₃O₇
نام شیمیایی: ۲،۴،۶-ترینیتروفنول (2,4,6-Trinitrophenol)
خواص فیزیکی و شیمیایی:
- رنگ: زرد روشن
- حالت: بلور یا پودر خشک
- حلالیت: در آب نسبتا کم، در الکل و اتر قابل حل
- نقطه ذوب: ۱۲۴–۱۳۰ درجه سانتیگراد
- واکنشپذیری: بسیار حساس به اصطکاک، ضربه و حرارت
خطرات:
- بسیار منفجره در حالت خشک
- تماس با پوست یا استنشاق بخارات میتواند مضر باشد
- باید دور از حرارت، شعله، فلزات سنگین و مواد احیاکننده نگهداری شود
کاربردها:
- تاریخی: در قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ برای تشخیص پروتئینها و آلبومین ادرار
- نظامی: به دلیل خاصیت منفجره، در ترکیبات اولیه مواد منفجره و دتوناتورها استفاده میشد
- آزمایشگاهی: امروزه به دلیل خطر بالا کمتر استفاده میشود و عمدتاً جنبه تحقیقاتی دارد
به این ترتیب، روز یازدهم با رعایت کامل نکات ایمنی، استفاده از هوش مصنوعی برای تصمیمگیریهای درست و قرار دادن ظرف اسید پیکریک در محل امن به پایان رسید و درس بزرگی درباره اهمیت ایمنی در آزمایشگاه و مسئولیت شخصی در مواجهه با مواد خطرناک برای من باقی گذاشت.
روز دوازدهم
روز دوازدهم، ادامهای بود بر تلاشهای پیشین در اتاق شیمی، اما حالا حس و حال پیشرفت بیشتری در کار وجود داشت. هدف اصلی، چیدمان کامل و استاندارد مواد شیمیایی بود تا کمدها نه تنها مرتب و ایمن شوند بلکه دسترسی به هر ماده سریع و مطمئن باشد. همانطور که در روزهای گذشته از هوش مصنوعی GPT کمک گرفته بودم، امروز هم تمام تصمیمها بر اساس توصیههای آن گرفته شد. هر مادهای که بررسی میشد، محل مناسبش در کمد مشخص میشد و اطلاعات مربوط به خطرات، کاربرد و واکنشهای احتمالی با دیگر مواد ثبت میشد.
از صبح، بطریها و شیشهها را یکییکی بررسی و با برنامه هوش مصنوعی تطبیق دادم. تصمیم گرفتم اسیدها و مواد خطرناک اضافی را در قفسههای پایینی قرار دهم، جایی که دسترسی به آنها محدودتر و ایمنتر باشد. هر شیشهای که جای خود را پیدا میکرد، برچسب جدیدی شامل نام ماده و توضیح کوتاه درباره خطرات یا کاربرد آن دریافت کرد. این روش باعث شد حتی اگر کسی در آینده به سرعت به این مواد نیاز داشت، با حداقل خطر و بیشترین آگاهی آنها را استفاده کند.
در میانهی کار، یکی از دبیران شیمی مدرسه آمد تا روند کار را ببیند. او با دقت قفسهها و نحوه چیدمان را بررسی کرد و پس از چند دقیقه گفت که کار بسیار اصولی و دقیق انجام شده و تایید خود را اعلام کرد. دیدن رضایت و تایید یک متخصص واقعی، حس اعتماد به نفس و رضایت عمیقی به من داد و انگیزهام برای ادامه کار دوچندان شد.
همزمان، مشغول بودم تا مواد اضافی یا کماستفاده را شناسایی کنم. آنها را در چند کارتن مقوایی قرار دادم تا برای انبار آماده شوند. هر کارتن برچسبگذاری شد تا مشخص باشد کدام دسته مواد داخل آن قرار دارد و اطلاعات ایمنی مختصر روی هر کارتن نوشته شد. این کار باعث شد میزهای اصلی آزمایشگاه خلوتتر شوند و محیط برای ادامه کار مرتبتر و ایمنتر گردد.
بعد از مرتبسازی، به سراغ شستشوی مجدد میزهای اصلی رفتم. با استفاده از دستمالهای مرطوب و شوینده مناسب، تمام سطوح میزها را پاک کردم تا آثار پودرها، لکهها و مواد شیمیایی باقیمانده از روزهای گذشته کاملاً از بین برود. لمس سطوح تمیز و براق، حس رضایت خاصی ایجاد کرد و نشان میداد که تلاشهای مستمر در حال نتیجه دادن هستند.
سپس نوبت به هود آزمایشگاه رسید. هود محل کار با حلالها و مواد فرار بود و به همین دلیل تمیز کردن آن از اهمیت بالایی برخوردار بود. تمام شیشهها و قفسههای کوچک هود را بیرون آوردم، سطح داخلی و خارجی آن را با دقت پاک کردم و مطمئن شدم که هیچ اثری از رسوبات یا ذرات مواد باقی نمانده باشد. تهویه هود فعال و جریان هوا مناسب بود و همین باعث شد کار تمیزکاری با ایمنی کامل انجام شود.
در ادامه روز، مشغول نوشتن لیست کامل مواد شیمیایی شدم. هر ماده با نام، محل قرارگیری، دستهبندی و خطرات آن ثبت شد تا یک مرجع استاندارد و قابل استفاده برای آینده داشته باشیم. این لیست به من کمک میکرد تا کنترل دقیقی روی تمامی مواد داشته باشم و حتی کوچکترین تغییرات یا مواد جدید را سریع شناسایی کنم.
اما درست در میانهی این فرآیند، برق رفت و هواکشها و نور آزمایشگاه خاموش شدند. این اتفاق باعث شد که مجبور شوم برای لحظاتی کار را متوقف کنم، زیرا بدون تهویه مناسب کار با مواد شیمیایی خطرناک بود. با این حال، برنامهام مشخص بود و دانستم ادامه کار به زمان بعدی موکول میشود. تجهیزات و شیشهها در جای امن گذاشته شدند و میزها و هود در وضعیت ایمن باقی ماندند تا پس از بازگشت برق، بتوانم کار را ادامه دهم.
روز دوازدهم نشان داد که چیدمان ایمن و استاندارد مواد شیمیایی، برچسبگذاری دقیق، آمادهسازی مواد اضافی برای انبار و تمیز کردن هود و میزها، حتی در شرایط محدودیت و وقفههای ناگهانی برق، امکانپذیر است. همچنین تایید یک دبیر حرفهای شیمی باعث شد اطمینان بیشتری نسبت به کیفیت و ایمنی کار پیدا کنم. پایان روز، حس نظم و کنترل بر محیط آزمایشگاه عمیقاً رضایتبخش بود و نشان داد که تلاشهای مستمر برای ایجاد محیطی ایمن و منظم به نتیجه رسیده است.